سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دانشجوی تربیت معلم

علم کلام

    نظر

علم کلام

از ویکی‌پدیا، دانشنامه? آزاد

پرش به: ناوبری, جستجو
Allah-eser-green.png

مجموعه مقاله‌های
اسلام

اصول

توحید
نبوت
معاد

اصول خاص تشیع

امامت عدل

فروع

نماز روزه زکات
حج جهاد

فروع خاص تشیع

خمس
امر به معروف
نهی از منکر
تولی تبری

منابع اسلامی

قرآن عقل
سنت (حدیث)

شخصیّت‌ها

محمد
علی فاطمه
اهل بیت
خلفای راشدین
امامان شیعه
صحابه? محمد

مذهب‌ها

تسنن تشیع تصوف

مذاهب فقهی

جعفری شافعی
حنفی مالکی
حنبلی مذاهب دیگر

مذاهب کلامی

امامیه
اسماعیلیه خوارج
مرجئه اشاعره
معتزله مذاهب دیگر

علوم اسلامی

حدیث تفسیر
فقه کلام
فلسفه عرفان

تاریخ اسلام

امویان عباسیان
فاطمیان مملوکان
عثمانیان صفویان
آخرالزمان

جغرافیای اسلام

مکه مدینه
بیت‌المقدس
کوفه نجف
کربلا سامرا
کاظمین مشهد
بغداد دمشق
عربستان یمن
عراق شام
ایران مصر
اندلس شمال آفریقا
آسیای میانه هندوستان

Maghribi Kufic2.jpg

درگاه اسلام
 ن
. ب . و
 


علم کَلام یا کلام‌شناسی دانشی است که به بحث پیرامون اصول
اعتقادی و جهان‌بینی دینی بر مبنای استدلال
عقلی و نقلی می‌پردازد و به شبهه‌هایی که در این زمینه مطرح می‌شود، پاسخ
می‌دهد.

علم کلام از علوم
اسلامی
است که بیشتر بر کاربرد عقل و علم در مسائل اعتقادی
تکیه دارد تا باور تقلیدی. علم کلام معتقد به تحقیقی بودن باورهای اعتقادی است، نه
تقلیدی بودن آن‌ها.

دانش کلام، به پایه‌های اعتقادی در یک دین و مقابله و بحث با نظرات دیگر
اندیشه‌ها می‌پردازد. جُستارهایی مانند برهان‌های
اثبات وجود خدا
، حدوث
یا قدم
جهان هستی، نبوت
خاصه
و عامه، عدل
الهی
، امامت، معاد
و... در این رشته نظری بحث می‌شود. دانشمند علم کلام را «متکلم» می‌نامند.

در آثار اسلامی گاه از متألهین
دیگر ادیان نیز به عنوان متکلم نام‌برده شده‌است.

فهرست مندرجات


< type="text/java"> //if (window.showTocToggle) { var tocShowText = "نمایش"; var tocHideText = "نهفتن"; showTocToggle(); }
//]]>

[ویرایش] پیرامون واژه

لغت‌نامه?
دهخدا
درباره? علت نامیده شدن این علم بدین نام، چنین آورده است[?]:

« این علم را برای آن علم کلام خوانند که اولین اختلاف در کلام اللّه را
مطرح و مورد مباحثه قرار داده و از مخلوق و غیر مخلوق بودن آن صحبت بمیان
آورده‌اند. (از الانساب سمعانی).
 »


[ویرایش] تفاوت علم کلام با فلسفه

گرچه علم کلام و فلسفه الهی، هر دو بر مبنای استدلال عقلی استوار گردیده‌اند،
ولی تفاوتهایی میان آنها وجود دارد که به مهمترین آنها اشاره می‌شود:

  • تفاوت از جهت موضوع بحث، به این معنا که موضوع بحث در علم کلام، عقاید دینی
    است، ولی موضوع بحث در فلسفه، مطلق وجود از آن جهت که موجود است است.
  • تفاوت از جهت روش، به این معنا که فیلسوف، بدون پیش فرض، به بحث و بررسی
    یافته‌های عقلی پیرامون نظام هستی می‌پردازد، ولی متکلم، چهارچوب معینی را در زمینه
    عقاید و باورهای دینی در نظر می‌گیرد و تلاش می‌کند در پرتو عقل و نقل، اصول مورد
    نظر را به اثبات برساند.
  • تفاوت از جهت نوع دلایل، به این معنا که فیلسوف، تنها از دلایل عقلی بهره
    می‌جوید، ولی متکلم برای اثبات اصولی مانند اثبات وجود خدا و توحید و اثبات نبوت،
    از دلایل عقلی استفاده می‌کند، و در زمینه اثبات اصولی دیگر مانند امامت، معاد و
    غیره، هم از دلایل عقلی و هم از دلایل نقلی بهره مند می‌گردد.

[ویرایش] متکلم

مُتَکَلِّمْ یا کلام‌شناس کسی است که با علم کلام و اصول آن، آشنا باشد.[?]

لغتنامه?
دهخدا
در سرواژه? متکلم چنین آورده‌است[?]:

عارف به علم کلام. (از اقرب الموارد). کسی را گویند که بعلم کلام و اصول آشنا
باشد. این علم را برای آن علم کلام خوانند که اولین اختلاف در کلام اللّه را مطرح و
مورد مباحثه قرارداده و از مخلوق و غیر مخلوق بودن آن صحبت بمیان آورده‌اند. (از
الانساب سمعانی). صاحبان علم کلام. و علم کلام علمی است که در آن مقدمات علم منقول
را به دلایل عقلی ثابت کنند و دلایل رابه ادله عقلیه موجه سازند. اهل کلام. کلامی.
آن که علم کلام داند. آن که توفیق میان فلسفه و دین خواهد. عالم بعلم کلام. دانای
بعلم کلام. آن که فهم حقایق اشیاء خواهد به برهان با شرط مطابقت با دین. عالم به
علم کلام. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). که حقایق اشیاء را با برهان و انطباق با
احکام شرع درک کند و بدیگران تعلیم دهد از طریق خطابه و جز آن.

[ویرایش] مذاهب کلامی

مذاهب کلامی بسیاری در جهان اسلام مطرح شده‌است، ولی معروفترین آنها عبارتند
از:

[ویرایش] تاریخچه علم کلام در اسلام

مذهب کلامی امامیه، به زمان ائمه
اطهار
(ع) باز می‌گردد. این مکتب در عصر امام
محمد باقر
(ع) متولد سال ?? هجری، و امام
جعفر صادق
(ع)، متولد سال ?? هجری، به اوج خود رسید.

در قرن دوم هجری، برخی از مکاتب عقلی کلامی دیگر، مانند مکتب «معتزله» پدید
آمدند. مکتب معتزلة، توسط «واصل
بن عطاء
»، متوفای سال ??? هجری بنیانگذاری شد. او با حسن بصری معاصر بود و در
مجالس درس او شرکت می‌نمود، ولی از شیوه فکری وی کناره گیری کرد و حوزه کلامی دیگری
را تاسیس نمود و بدین جهت، مکتب او «معتزله» نامیده شد؛ در حالی که پیروان این
نحله، خود را «اهل التوحید و العدل» می‌نامیدند.

در قرن سوم هجری، مکاتب فکری و کلامی دیگری نیز، مانند مکتب «طحاویة» توسط «احمد
ابن محمد ابن سلامة الطحاوی»، متولد سال ??? هجری در مصر، و مکتب «اشعریة» توسط
«ابو الحسن علیّ ابن اسماعیل اشعری»،
متولد سال ??? یا ??? هجری در منطقه بین النهرین، و مکتب «ماتریدیة» توسط «ابومنصور
ماتریدی»، متوفای سال ??? هجری در سمرقند بوجود آمدند.


تجربه دینی

    نظر

ارسال صفحه برای دوستان اظهار نظر امتیاز به صفحه <> function openpopup(){
var popurl="modules.php?name=Actions&op=getprint&usrelated=714&ustable=2"
winpops=(popurl,"","width=810,height=610,scrollbars")
} چاپ

تجربه دینی(Religious Experience): «نوعی رهیافت روحی، درونی و نوعی
وضعیت روانی و گونه‌ای درگیری مستقیم و آگاهی درونی از یک وضعیت» است، نه به معنای
ادراک حسی و تجربه‌‌های منطقی.

دین، ابعاد و جنبه‌های گوناگونی دارد که
می‌توان به بُعد عقیدتی، اخلاقی، فقهی، حقوقی، تجربی و... اشاره کرد. نگاه تک‌بُعدی
به دین، باعث محروم شدن فرد از هویت و حقیقت دین خواهد شد.
منظور از بُعد تجربی
دین، ساحتی از دین است که نه تنها مربوط به منشأ ادیان الهی (خداوند) است ـ، که در
فرایند اتّصال شخصی پیامبر به عالم غیب و دریافت معارف وحیانی از منبعی لایزالْ
متجلّی می‌شود‌ـ، بلکه غایاتی هم که ادیان، پیروان خود را (به واسطه اعتقاد ورزیدن
به باورهای دینی و سلوک عملی مطابق با آموزه‌های توصیه‌ای دین) به آنها نایل
می‌گردانند (مانند احساس تعلّق و وابستگی به وجودی غیبی و نادیدنی، شهودهای معنوی،
آرزوها، امیدها، دعا و مناجات، استجابت دعا و امثال آن) نیز در بر می‌گیرد. افزون
بر این، مجموعه‌ای از آموزه‌های دینی را (که به گزارش حالات یاد شده در زندگی
انبیای الهی اختصاص یافته است) نیز شامل می‌شود.
برای مثال، گزارش‌های قرآن از
تجربه دینی حضرت ابراهیم(ع) و ذبح فرزندش اسماعیل،1 ابتلای او و از سر گذراندن
آزمایش‌های دشوار و در نهایت، رسیدن به مقام امامت،2 داستان موسی(ع) و تجربه گفتگوی
خداوند با او،3 داستان ابتلای حضرت یونس و استجابت دعای او4 و داستان معراج پیامبر
اسلام و تقرّب او به ذات اقدس خداوند،5 تا جایی که فرشته مقرّب الهی نیز از نیل به
آن، عاجز می‌مانَد،6 از موارد مورد توجّه این مقوله است.

تجربه چیست؟
در
کاربرد عرفی، «تجربه» به معنای آشنایی حاصل از برخی زمینه‌ها و امور عملی و شناخت
ناشی از نوعی تکرار و تمرین و آزمون و خطا (و نه صرفاً نظری و شناخت حاصل از مطالعه
کتاب و امثال آن) استعمال می‌شود.
این واژه، از جمله واژه‌هایی است که از نظر
معنا، تحوّل عمده‌ای داشته است. این واژه به صورت گسترده، در رشته‌های گوناگونی
چون: علوم طبیعی، روان‌شناسی، فلسفه و فلسفه دین به کار می‌رود و در هر زمینه،
معنایی خاص دارد.
در اصطلاح دانش روش‌شناسی (متدولوژی)، «تجربه» به عنوان روشی
برای داوری در بخشی از علوم (که علوم تجربی نامیده می‌شوند)، به کار می‌رود. در
روش‌شناسی، پسوند «تجربی» را معمولاً زمانی به کار می‌برند که یافته‌های ما، درباره
یک پدیده، از طریق مشاهده، آزمایش و یا اندازه‌گیری، قابل تحقیق و داوری
باشد.

روش‌های «شناخت»
برای کسب معرفت (شناخت)، چهار روش کلّی شناخته شده
است که عبارت‌اند از:
1. روش حسّی‌ـ‌تجربی: علوم طبیعی و انسانی، از این روش،
ارزیابی می‌شوند.
2. روش عقلی‌ـ‌استدلالی: در علومی مانند فلسفه، ریاضیات و
منطق، از این روش، بهره برده می‌شود.
3. روش نقلی‌ـ‌تاریخی: این روش، در علومی
مانند تاریخ، کاربرد دارد.
4. روش کشف و شهود یا درون‌بینی: این روش، مخصوص
شاخه‌های مختلف عرفان و شاخه مهمّی از روان‌شناسی است. تجربه، به عنوان روش یا منبع
شناخت، معادل «علم حضوری» و «ادراک باطنی» در ادبیات عرفانی است. علم حضوری، ادراک
مستقیم و بدون واسطه است و ادراک باطنی، نوعی ادراک حسّی است که ابزار شناخت و
ادراک در آن، حواسّ باطنی انسان است. تجربه در ترکیبِ «تجربه دینی» همین معنا را
دارد.

انواع تجربه دینی
تجربه دینی به این معنا ـ که گفتیم ـ، انواع
گوناگونی دارد:
1. تجاربی که عموم متدینان، بر حسب مراتبشان، آنها را از سر
می‌گذرانند. مثل دعا و مناجات با خدا، احساس استجابت دعا، توبه و....
2. تجاربی
که دستیابی به آنها، مشروط به سیر و سلوک درونی در شخص دیندار است، و این، با صِرف
اعتقاد به باورهای دینی، حاصل نمی‌شود؛ بلکه علاوه بر آن، به انجام دادن نوافل
(مستحبّات) و تهذیب نفس و... نیز نیاز است.
توصیه‌های قرآنی به شب‌زنده‌داری7 و
اِنفاق8 و دستورهایی نظیر اینها، برای این است که باب این گونه تجارب دینی، به روی
آدمیان گشوده شود.
این نوع تجربه‌ها، دین‌ورزی آدمی را ارتقا می‌دهند. شاید
«دین‌ورزی عارفانه» نامی مناسب برای این نوع دین‌ورزی باشد. همان طور که امام
علی(ع) می‌فرماید: «خدایا! تو را به جهت ترس از آتشت نپرستیدم و به خاطر طمع در
بهشتت عبادت نکردم؛ بلکه تو را شایسته پرستش یافتم و پرستیدمت».9
3. نوع دیگر از
تجارب دینی، مخصوص پیامبران است. به تعبیر مولوی، انبیا، انسان‌های مسعودبختی بودند
که مشمول لطف الهی قرار گرفتند و به رسالت، برگزیده شدند و سپس در فرایندی شگفت،
تجربه‌ای را از سر گذراندند که در ادبیات دینی و قرآنی، «وحی» نامیده می‌شود.
در
فلسفه دین و الهیات جدید (علم کلام جدید)، معمولاً به جای «وحی» از تعبیر «تجربه
وحیانی» یا «تجربه نبوی» استفاده می‌شود و گروهی از فیلسوفان دین،10 معتقدند که وحی
به انبیا (که خاصّ رسولان الهی است)، تا پیامبر گرامی اسلام، ادامه داشته و پس از
آن، پایان یافته است؛ امّا انواع دیگر وحی و از جمله الهام و اشراق و راهنمایی‌های
غیبی (که اقسام پیش‌گفته تجارب دینی را شامل می‌شود)، قطع نشده و نخواهند شد و برای
هر انسان مؤمن دیگری که راه پیامبر (ص) را در پیش گرفته نیز قابل تکرار و
امکان‌پذیر است.

مفهوم تجربه دینی
تجربه دینی، عبارتی شامل «تجربه» و
«دین» است. مهم‌ترین تحوّل در معنای واژه تجربه، مربوط به دوره جدیدی است که تحوّل
از معنای فعلی تجربه، به معنای انفعالی آن، صورت گرفته است. در این معنای جدید،
انسان، در خود، استعداد و لیاقت و ظرفیت را ایجاد می‌کند تا از الهام و اِشراق،
بهره‌مند شود و بیش از این، نقشی در این «تجربه» ندارد.
تجارب به این معنا، در
مقابل اِعمال واکنش‌ها قرار می‌گیرند و تجربه، آن چیزی است که برای ما رخ می‌دهد،
نه آنچه انجام می‌دهیم. البته آمپرسیست‌ها (تجربه‌گرایان) اصطلاح «تجربه» را در
مقابل «عقل» و برای اشاره به محتوای ذهنی‌ای که از حواس پنجگانه فراهم می‌شود،
استفاده کردند؛ امّا هنگامی که متفکّرانی همچون شلایر ماخر و ویلیام جیمز، به مفهوم
تجربه دینی پرداختند، مفهوم تجربه را وسیع‌تر گرفتند تا همه محتوای آگاهی‌های انسان
را شامل گردد. تجربه در این اصطلاح، پنج ویژگی مهم دارد که عبارت‌اند از:
1.
دریافت زنده یک پدیده؛
2. احساس همدردی بودن در آن؛
3. استقلال آن از مفاهیم
و استدلال‌های عقلی؛
4. غیر قابل انتقال بودن؛
5. شخصی و خصوصی بودن.
با
این توضیح، «تجربه دینی» به معنای: «نوعی رهیافت روحی، درونی و نوعی وضعیت روانی و
گونه‌ای درگیری مستقیم و آگاهی درونی از یک وضعیت» است، نه به معنای ادراک حسّی و
تجربه‌‌های منطقی.
در واقع، تجربه، زمانی دینی است که به موجودی فراطبیعی،
وابسته باشد. اگر موضوع یک تجربه، خداوند یا تجلّیات او باشد و به نحوی در ارتباط
با خداوند قرار گیرد و خداوند، به عنوان حقیقتی غایی در آن رُخ بنمایاند، تجربه
دینی خواهد بود. همچنین در تجربه دینی، لازم است که تجربه‌کننده، در توصیف آن از
واژه‌های دینی استفاده کند.
در دوره جدید و در الهیات لیبرال پروتستان(؟؟؟؟)، به
سبب عواملی، دین، به بُعد تجربی آن تنزّل یافت و با تجربه دینی، مساوی انگاشته شد.
بر این اساس، دین، جز تجربه دینی، چیز دیگری نیست. تجربه دینی نیز به منزله گوهر
دین تلقّی شد و دیگر امور دینی یا به عبارت دیگر، سایر ابعاد دین (مانند بُعد
معرفتی، علمی و عملی آن) در حاشیه قرار گرفتند.
پرسش از چیستی تجربه دینی، پرسشی
دشوار است و هر توصیفی که از آن داشته باشیم، احتمالاً نارسا خواهد بود. به هر حال،
برایتمن می‌نویسد: «تجربه دینی، هر گونه تجربه‌ای است که هر انسانی می‌تواند در
ارتباط با خدا داشته باشد. تجربه دینی، نوع یا کیفیت یگانه‌ای از تجربه نیست؛ بلکه
روش‌ یگانه‌ای برای درک تجربه است».
ویلیام آلستون، معرفت‌شناس و فیلسوف دین
نیز می‌گوید: «اصطلاح تجربه دینی، به درستی بر تجربه‌های انسان، در زندگی معنوی و
مذهبی‌اش اطلاق می‌شود که شامل تجربه‌هایی چون: احساس گناه، بخشوده شدن، تمنّا،
سپاس‌گزاری و امثال آن نیز می‌شود؛ امّا نگاه معمول فلسفی به تجربه دینی، دایره افق
دید بسیار جزئی‌تر، دقیق‌تر و محدود‌تری دارد و صرفاً به تجربه‌هایی می‌پردازد که
فرد، آنها را نوعی آگاهی تجربی از خداوند محسوب می‌کند».
بنا بر این، می‌توان
گفت که تجربه دینی، دارای دو عنصر اساسی است: 1. علم به امر متعالی (وجودی مقدّس و
فراتر از جهان مادّه)، 2. سرسپردگی تام به آن

حرکت جوهری ونتایج فلسفی آن

    نظر

مقدمه
:

حرکت جوهری از مهمترین
مباحث فلسفی در تاریخ فرهنگ وفلسفه اسلامی است که به نام صدرالمتالهین
شیرازی(ملاصدرا) مشهور شده است .

ملاصدرا در پرتور این نظریه
، تفسیر فلسفی نوینی از حرکت ارائه می دهد که اساساً باتبیین فلسفی ارسطو وابن سینا
متفاوت است . دفاع ایشان از حرکت در جوهر واثبات ناآرامی وبی ثباتی نهادی در بنیان
همه کائنات مادی آن چنان عمیق وقابل توجه است که هنوز هم جای پژوهش وژرف اندیشی
درآن وجود دارد. این اصل ، بنیاد جهان بینی ملاصدرا را تشکیل می دهد.در پرتو این
اصل است که وی تبیین فلسفی نوینی از مسائل دقیق طبیعی ومابعدالطبیعی
از جمله حدوث زمانی عالم ، رابطه میان ثابت ومتغیر ، خلق عالم ، آفرینش مستمر،
ارتباط نفس وبدن ، معاد جسمانی ومسائل مربوط به معاد را ارائه می
دهد.

این اصل را باید بعنوان یک
نظریه جامع و وحدت بخش که از مبدا ومعاد حکایت می کند به منزله یکی از ویژگی های
اساسی وممتاز نظریه پردازی ملاصدرا را بشمار آورد.

جایگاه نظریه حرکت
جوهری

حکیمان تا قبل از طلوع
نظریه حرکت جوهری ، عموماً براین مطلب متفق بودند که حرکت وتحول در جوهر یک شیء
امری نامعقول وامکان ناپذیر است اما ملاصدرا صریحاً وشجاعانه براثبات حرکت جوهری
اصرار ورزید وحرکت را چیزی جزتجدید وتجدد مداوم عالم در هرلحظه نمی داند وبه این
نتیجه می رسد که نه تنها اعراض ، بلکه خود جوهر عالم هم همواره در حرکت ونوآفرینی
است.

ابن سینا در کتاب شفا با
صراحت غیرقابل تاویلی به نفی حرکت جوهری پرداخته آن را ناممکن    می
داند ازنظر وی چیزی که موهم حرکت ممتد جوهری است در واقع فاقد امتداد، بلکه امری
منقطع وپراز فواصل است که درتحت تصرف نیرویی خارج از قلمرو طبیعت قرار
دارد.

ازنظر اوخلقت انسان به این
صورت نیست که صورت های مختلف نطفه ، علقه مضفه وغیره به صورت یک حرکت ممتد ومداوم
در خارج تحقق پیدا کند ، بلکه به این صورت است که حرکات کمی وکیفی ماده را برای
قبول صورت مستعد می سازد و در لحظه ای که قابلیت قبول به نقطه کمال خود می رسد واهب
الصور آنرا افاضه می کند پس حرکت در جوهرنیست چون صور جوهری، محصول حرکت نبوده بلکه
مخلوق اراده خالقی از سیر درونی طبیعت می باشد. درست درهمین جاست که فلسفه ابن سینا
واساساً تفکر فلسفی مسلمین ازفلسفه ارسطو جدا می شود.

ابن سینا فاعلیت خدا را
ازنوع فاعلیت ایجاد می داند او در شفا سعی دارد تا تبیین فلسفی از تمایز میان فاعل
طبیعی و فاعل الهی ارائه دهد.

در فلسفه ملاصدرا ، حرکت
طبیعی ارسطویی وتغییردفعی یک جوهر به جوهر دیگر که ابن سینا آن را همراه باتغییر
تدریجی پذیرفته واز آن به کون و فساد تعبیر کرده است جای خود را به حرکت جوهری
((وجودی)) می دهند که از منبع فیض الهی که دائم الفیض است نشاءت می گیرد . البته
باتوجه به این که منبع فیض ایجادحرکت نمی کند بلکه موجد صور دائمی بهم پیوسته ای
است که نفس حرکت ثمره آن است .

صدرالمتالهین با صراحت
اظهار می دارد که تحریک در حرکت جوهری این نیست که محرک به چیزی حرکت دهد، بلکه
تحریک همان ایجاد وآفرینش است که محرک درآن موجد چیزی است که ذاتش
سیلان است . در واقع طبق حرکت جوهری ، حرکت ومتحرک درخارج یک چیزند که همان وجود
گذرا وسیال می باشد وسیال بودن وگذرا بودن حرکت ، لازم وجود متحرک است. پس حرکت،
ذاتی متحرک است ومتحرک قطع نظر از حرکت هویتی ندارد . و به این ترتیب نیست که حرکت
در مرحله بعد از تحقق به آن ملحق شود بلکه حرکت از حاق وجودش انتزاع می شود بطوری
که نحوه وجود، نحوه سیلانی است لذا نیازمند علتی جداگانه نمی باشد ، بلکه جعل وجود
متحرک ، جعل حرکت هم هست.

بنابراین ملاصدرا تمام حرکت
را درمحور وجود مطرح می کند وبه قدرت الهی برمی گرداند. ازنظرفلسفی این سئوال هست
که موجد، یعنی بوجود آورنده چیزی که دارای حرکت طبیعی ذاتی است چیست ؟ وچرا وچگونه
چنین موجودیی از سیلان بهره منداست؟

فلسفه طبیعی از اینکه
ساختمان فلان شیء چیست ؟ بسیط است یا مرکب وشرایط تبدیلش به شیء دیگر
کدام است جستجوگری می کند.

اما اینکه حرکت چیست وهستی چیزی چگونه
باید باشید تا حرکت پذیر باشد و
سخنی        نمی گوید این شاءن وحق فلسفه مابعدالطبیعه است که
دراین باره سخن می گوید.

ملاصدرا بحث حرکت را بحثی
مربوط به متافیزیک می داند وآن را تحت عنوان «تقسیم وجود» به ثابت وسیال مورد بحث
وبررسی قرار می دهد.

وی در اسفار می گوید: حرکت«
تجدد الامر» است نه «الامرالمتجدد» ونسبت ثابت بودن حرکت برای وجود سیال مانند نسبت
فصل به جنس است .(1)

از نظر ملاصدرا حرکت وشدن
خود نوعی هستی وبودن است وودر نتیجه بودن بردوگونه است

بودن ثابت وبدون بعد زمانی
واز اینرو دستخوش تحول ودگرگونی واقع نمی شود.

بودن سیال و دارای بعد
زمانی که در امتداد زمان گسترش می یابد و بودنش عین دگرگون شدنش می باشد. چنین
وجودی به حسب براهین عقلی یا ذاتی مادی است یا متعلق با ماده است چنان که روح انسان
مادام که نوعی تعلق واتحاد با بدن دارد دارای خاصیت حرکت ودگرگونی می
باشد.

ملاصدرا اساساً حرکت را
درخارج بوسیله برهان عقلی اثبات می کند از نظر او حرکت یک معقول ثانی فلسفی است نه
مفهومی ماهوی وبحث پیرامون آن بحث صد درصد فلسفی ومتافیزیکی است زیرا معتقد است
مفهوم حرکت از راه تجدید وتعمیم ادراکات بدست نیامده است بلکه
مانندسایر معقولات متافیزیکی از تحلیل وتفسیرذهن نسبت به مدرکات حضوری حاصل شده است
به این ترتیب که ما جریان «وجودی» را وامتداد آن را در طول زمان ابتدا با علم حضوری
درک می کنیم وخواص حرکت را با تجزیه وتحلیل های عقلی وبصورت معقولات ثانی فلسفی می
شناسم،سپس با تطبیق این خواص براشیاء خارجی بوجود حرکت در عالم خارج پی می
بریم.

به عبارت دیگر حیثیت حرکت
از حیثیت وجودشیء انفکاک عینی ندارد بلکه آن چه درخارج است فقط وجود بی قرار وذاتی
نا‌آرام است وایندو فقط در تحلیل عقلی از یکدیگر جدا
هستند.(2)

 پس از نظراو
حرکت نحوه وجود سیال و وجودسیال مرتبه ای از مراتب حقیقت عینی وجود
است.

صدرالمتالهین ، اتصال را از
ضروریات نحوه وجود سیال می داند از نظراو وجود سیال وجودی پخش وگسترده است که هر
لحظه وپابه پای حرکت اجزاء وقطعات آن تحقق می پذیرند. اما این اجزاء وقطعات ، وحدتی
اتصالی ودر نتیجه وحدت شخصی دارند.

اتصال وجودی یعنی حضور
داشتن همه هستی های پیشینین درهستی کنونی شیء آشکاراست که این حضور به نحو ترکیب یافتن هستی فعلی از هستی های پیشین نیست ، بلکه
هستی فعلی، حقیقت واحدی است که همه کمالات وجودی هستی های پیشین را به اضافه کمالات
وجودی بالاتری در خود به نحو بساطت و وحدت دارد . براین اساس، حرکت همچون امتداد
واحد و پیوسته ای در طول زمان تصور می شود ومتحرکت در تمام مراحل حرکت ، وحدت حقیقی
خود را حفظ می کند.

دلایل اثبات حرکت جوهری
:

 اثبات حرکت
جوهری براین استوار است که حرکت یاقتن یک شیء صفتی نیست که از چیزی به چیزی دیگر
منتقل شود بلکه رابطه حرکت ومتحرک ، رابطه شیء است با چیزی که از آن شیء نشاءت می
گیرد از اینرو وقتی تحول در جسمی حادث می گردد، خود آن شیء بدلیل شرایطی که برایش
پیش می آید تحول خیز می شود.. عوامل بیرونی فقط جوهرشیء را آماده حرکت می کند واز
آن پس آن جوهر است که حرکت زا است.

جوهرشیء که موجد حرکت است ،
ناگزیر باید خودش متحرک وناآرام وبلکه عین تحول وحرکت باشد. پس جوهر ذاتاً متحرک
است.

ملاصدرا اعراض وصفات هرشیء
را ازنظر هستی از مراتب وشئونات وجود جوهری می داند از نظراو هر موجود جسمانی وجود
واحدی دارد که خود بخود متشخص ومتعین است و اعراض هرموجودی نمودها
وپرتوهایی از وجود آن هستند براساس حرکت متعالیه صفات گوناگون مایه تشخص نیستند
بلکه علامات تشخص اند.(3) یعنی موجودات مختلف ذاتاً واز پیش خود وبا تکیه بر وجود
خاص خود از هم متمایزند وبدلیل این تشخص هویت است که صفاتشان متفاوت
می گردد نه بالعکس . ازاین روهر موجود یک هویت بیش نیست که آن هویت واحد، چهره ها
ونمودهائی گوناگون دارد پس تشخص از خارج بر وجودات تحمیل نمی شود، بلکه از درون خود
وجودات نشات می گیرد.

بنابراین هرگونه صفتی در
شیء عیناً‌صفت وجود خاص آن شیء است که از تحلیل های عقلی آن بشمار می آیدو بدین
قرار حرکت شیء در واقع عین هویت شیء است نه چیزی جدایی از آن. به سخن دیگر اعراض
وصفات هر شیء از نظرهستی از مراتب وشئون وجود جوهرند وبدین طریق نوشدن اعراض جز از
طریق نوشدن جوهر میسر نیست ، نوشدنی پیوسته ومتصل وسازگار با حفظ شخصیت شیء واین
همان حرکت در جوهراست.

صدرالمتالهین در باب «حقیقت
زمان» زمان را یک امتداد نامرئی یا بُعد چهارمی از وجود مادی می داند ازنظر او زمان
مندی اجسام ، نشانه نوعی امتداد در هستی آنهاست وحکایت از حرکتی عمیق وبنیادین در
جهان می کند درهیچ لحظه ای جهان را برقرار سابق خویش وانمی
گذارد.

 هر موجود
مادی دارای دو امتداد است : یکی دربستر مکان ودیگری در بستر زمان. کشش مکانی که
همان موجود سه بُعداست وکشش زمانی منبعث از سیلان درونی موجود مادی است واین خاصیت
در هر پدیده ای که بتوان آن را با معیارهای زمانی ومکانی سنجید، وجود
دارد.

گذشت زمان بر چیزی ، نشانه
آن است که آن چیز ذاتاً پذیرای زمان است به همین دلیل موجوداتی که نه در زمانند و
نه بازمان بلکه بیرون از زمانند، چون خدا ومجردات دارای عمر زمانی نیستند زیرا وجود
ثابت آنها سنخیتی با امتداد گذرا ونوشدن زمان ندارد.

اما موجوداتی که هستی شان
نسبت به اجزای زمان بی تفاوت نیست در هر لحظه به گونه ای هستند
وهمراه با تعییری ، هویتشان بازمان پیوندی ریشه دار دارد ونه پیوندی بالعرض وتحمل
از خارج وازاین رو موجودات مادی موجوداتی ذاتاً آرام وبه تبع ناآرام نمی توان
پنداشت .

بدین ترتیب صدرالمتالهین از
طریق شناخت حقیقت زمان بعنوان امتدادی گذار از موجودات جسمانی دلیلی بر وجود حرکت
در جوهر اقامه می کند . براین اساس او هر موجود مادی را دارای بعد
زمانی می داند. از نظر او زمانی که در پدپده های زمانمندی دخالت دارد همان زمان
حرکت جوهری است وقطع حرکت جوهری به منزله قطع زمان است. در چنین دیدگاهی ، در مجموع
جهان ، حرکتی بنیادین است واین حرکت عین هستی وهویت آن
است.

دریک تصور صحیح از زمان،
زمان امتدادی است گذرا از موجودات جسمانی ، نه ظرف مستقلی از آنها که درآن گنجانده
شوند. ازاین رو نه زمان چیزی است که مستقل از جهان عبور کنند ونه جهانی مستقل از
زمان تحقق دارد.

نتایج فلسفی حرکت
جوهری:

1-با اثبات حرکت جوهری
ملاصدرا ، برهان حرکت ارسطویی وسینوی شکل کاملتر ومحتوای    غنی ترمی
یابد زیرا براساس این اصل هم تبیین فلسفی نوینی از غایت مندی جهان طبیعت ارائه می
دهد وهم نیازمندی جهان را دراصل وجود وهویتش به خالق اثبات می
کند.

2-ملاصدرا از طریق حرکت
جوهری به اثبات وجود صورمفارقه می پردازد واینکه هرطبیعتی نظر به اینکه ذاتاً
نوشونده وبی قرار است نیازمند به محرکی است که وجودش را به جعل بسیط اعطا کند آن
محرک وجود بخش باید امری ثابت ومفارق از ماده ولواحق ماده باشد زیرا سلسله علل
ومعلولات محال است به جایی منتهی نشوند به عبارت دیگر ملاصدرا جهان طبیعت را پراز
انواعی می بیند که وجودشان عین ناآرامی وبی قراری است ودر سایه آن حکم می کند طبیعت
سیال نیازمند به موجود مجرد ومفارق از ماده است.

3-برحسب نظریه حرکت جوهری
هر پدیده مادی در ذات وجوهر خود دگرگون شونده است و وجود آن درهر لحظه ،غیر از وجود
آن در لحظه ای دیگر است وفعل خلق دائم (خلق جدید) از سوی ذات مطلق الهی بی وقفه
افاضه می شود زیرا طبق نظر ملاصدرا هرموجودی دراین عالم دارای امکان فقری وجودی است
وهستی های این جهان ،هستی های تعلقی است .

بنابراین اتکاء مخلوق به
خالق ونیاز مستمر عالم به آفریدگار را آشکار می کند ونشان می دهدکه جهان نه فقط در
ظواهر واحوالش ، بلکه در اصل وجود وهویتش در گذر وسیلان است وتعلق ونیاز تا عمق جان
آن ریشه دوانده و سراپای هستی آن را فراگرفته است . صدرالمتالهین آیه مبارک «کل یوم
هوفی شان»(4) رانشانی بر صحت سخن خود می گیرد.

4-چگونگی ارتباط موجودات
متغیر که در جهان ماده وجود دارد با خداوند که ذاتاً ثابت است ملاصدرا ملاک ربط
متغیرات به ثابت وحادث به قدیم را همین جوهر سیال می داند که هویتی گذرا دارد واز جنبه هستی پذیری متکی به علت خودش است . در واقع چنین موجودی دارای
دو جهت است : جهت ثبات وجهت تغّیر. از جهت ثبات هویتش منتسب به خالق است زیراهستی
از او دریافت می کند یعنی خالق به او حرکت نمی دهد بلکه خود او را به او می دهد،
اما همین هستی که نسبتش با خالق نسبت ثبات است، خودش عین تحول وسیلان است وچنین است
موجودی که از یک چهره ثابت است واز چهره دیگر متحول ،منشاء تحول در جهان می
گردد.

5-از نتایج مهم حرکت جوهری،
اثبات حدوث زمانی عالم است ملاصدرا براساس حرکت جوهری، هم حدوث ذاتی وهم زمانی را
اثبات می کند وهم بر حدوث زمانی عالم به معنای آغاز زمانی داشتن، خط بطلان می کشد.
از آنجا که کل وجود ندارد جزبه وجود اجزاء پس عالم باتمام اجزائش اعم از افلاک
وستارگان وبسائط ومرکباتش حادث وزوال پذیراست وهز آنچه درآن است درهر«آن» موجودی
دیگر وخلقی جدید می باشد.(5) پس نمی توان برای عالم نقطه آغازی تصور کرد زیرا چنین
نیست که زمانی جاری ومستقل از عالم داشته باشیم وجهان در زمانی مشخص وجود پیدا کرده
باشد بلکه زمان امتداد وبُعد ماده است ، نه مستقل از آن ، لذا نمی توان از نقطه
آغاز خلقت جهان پرسش کرد. زمان دار بودن را در مورد اجزاء جهان می توان گفت نه در
مورد مجموع جهان. زیرا درخارج از مجموع جهان نه جایی وجود دارد ونه زمانی تامعین
کنیم که جهان دراینجاست نه درآنجا.

6-ملاصدرا مطابق اصل حرکت
جوهری که نفس رامحصول (6) حرکت جوهری بدن می داند. درنظراونفس موجود خاصی است که در
پیدایش وظهور ، نیازمند زمینه مادی است ،اما در بقاء ودوام مستقل از ماده وشرایط
مادی است.

نخست به صورت جسم ظاهری می
شود وآن گاه از طریق حرکت جوهری به نفس نباتی ، نفس حیوانی وسرانجام نفس ناطقه
انسانی تبدیل می شود تمام این مراحل در جوهر به نحو قوّه تحقق دارند سپس از طریق
تحول ذاتی درونی درنهایت از تعلق ماده وقوه آزاد می گردد قاعده مشهور ملاصدرا «
النفس جسمانیه الحدوث وروحانیه البقاء» که بنام او در متون فلسفه ضبط است ناظر به
حقیقت فوق است.

7- صدرالمتالهین براساس
حرکت جوهری در باب علم و ادراک (8) و نحوه پیدایش آن ، نظراتی می دهد که متفاوت از
دیگر نظرات است وی قائل به اصل مهم اتحاد عقل وعاقل ومعقول است ، رشد وتعالی علم
انسانی درگرو استکمال وجودی ورشد درونی نفسانی است ،نه اینکه شخص دارای روحی باشد
که به طور ثابت همراه او باقی باشد. وفقط علم او همانند حالات وصفاتش دگرگون شود.
او ادراک را حرکت از قوه به فعل وصعود مرتبه وجود می داند که طی آن مدرک ازمرتبه
وجودی خود فرا می رود وبه مرتبه وجودی مُد‌رک می رسد.

8- ازمسائل دیگر حرکت جوهری
مساله معاد است آن چه موردنظر است این است که جهان مادی یک حرکت است وناگزیردارای
مقصد وغایتی است که با نیل به آن از قوه به فعلیت رسیده واز تحول ودگرگونی رهایی می یابد وآرام می گیرد. و نتیجه می گیریم که قیامت مساله ای منحصربه
کره زمین وانسانهانیست بلکه امری است کیهانی و در سطح تمام کائنات مادی که با ظهور
آن یک تحول عظیم نه فقط در زمین بلکه در همه جهان رخ می دهد و عالمی و صحنه ای
کاملاً نوین پدپد می آورد. که این تحول منحصر درطریق حرکت جوهری مراحل مختلف را طی
می کند تا آن که از تعلق ماده وقوه آزاد می گردد وبه عالم عقول مجرد به جاودانگی می
رسد. ازنظر او در آخرت به تمام نفوس قدرت خلق صور خارجی داده می شود واز اعضای بدن
درآخرت از درون نفس خلق می شوند بطوریکه حشر نفس با حشر بدن همراه خواهد بود همان
معاد جسمانی است که از افتخارات ایشان بوده است.

پارقی ها:

1-ملاصدرا ، الاسفار الاربعه ، ج 3،ص
74

2- ملاصدرا ،الاسفار الاربعه ،ج3 ، فصل 39 ص
180

3-همان ،ص
103

4- سوره الرحمن
،آیه29

5-ملاصدرا ، اسفار الاربعه ، فصل 2 ، ص
297

6-ملاصدرا، اسفار الاربعه ، الجزء الاول من
السفر الرابع باب هفتم ، فصل ششم ، ص 390

7- ملاصدرا ، بحث اتحاد علم ومعلوم را منحصر
در اتحاد عاقل ومعقول نمی داند در چند جاری اسفار ومشاعر تصریح می کند که مقصود او
اتحاد مدُرک و مدْرک به نحوه عام است.

8- ملاصدرا ، رسائل ، رساله فی
الحشر


حرکت جوهری

    نظر


حرکت جوهری عبارت است از حرکت
ذاتی و درونی که شیئی در جوهره  و ذات  خود تغییر پذیرد و حرکت نماید و جوهری به
جوهری  قویتر و ذاتی  به ذات  تکامل  یافته  تری تبدل  پیدا نماید.

پیشینیان  از فلاسفه  فصلی در
فلسفه  در این  باره نگشوده  بودند و به این مطلب اشاره ای ننمود ه بلکه ابن سینا 
بر خلاف آن  سخن  رانده  و شبهه هایی  علیه وقوع  آن  عنوان کرده  بود.

لکن صدر الدین  المتا لهین  در
قرن یازدهم  با دقت در کلمات  گذشتگان  و به ویژه  با توجه  خاصی  که در مراجعه  به
کتاب  الله و احادیث  معصومان  برای فهم  حکمت  متعالیه  خود می داشت  حرکت جوهری
را تعیین نمود و آنرا به مرحله ثبوت و قطعیت  رساند.

او در مقام پاسخ به این اشکال که
:«حکمای سابقین  چنین  مطلبی نگفته اند»ابتداءبه آیات الهی استناد می جوید  و می
گوید:

اول حکیمی که این مطلب را فرموده
است خداوند سبحان است که در کتاب عزیزش فرموده است خداوند سبحان است که در کتاب
عزیزش فرموده است

«وتری الجبال»و بعد آیات  چندی از
کتاب الله که صراحت در این مطلب دارد بیان می کند و سپس به توضیح  اشاراتی که
فلاسفه پیشین در گفتار خود به این موضوع دارند می پردازد .

بهر حال قران در چهارده قرن پیش
با بیانی گویا و وضوحی  تمام حرکت جوهری  را متذکر شده است و ما برای آشنایی
خوانندگان  بعضی از آن آیات  را در اینجا ذکر می کنیم .

الف :در سوره نمل آیه 88  می
فرماید «و تری الجبال تحسبها  جامده  و هی تمر مر السحاب  صنع الله  الذی  اتقن  کل
شیء» در المنجد در لغت «حمد» آمده است

«الجامد مالا ینمو  و لا حیاه له
کالحجر »یعنی«جامد چیزی  است که نمو ندارد و حیاتی برایش نیست مثل سنگ»جامد است در
برابر «نامی»است آنچه رشد و نمو ندارد جامد گفته می شود .

نمو و جمود در حرکت دینامیکی  و
درونی است .حرکت و سکون ازلیت در حرکت مکانیکی است. در آیه نمی فرماید «کوهها را
ساکن می بینی »بلکه می گوید «می بینی کوهها را و می پنداری که جامد است » یعنی می
پنداری که بدون رشد و نمو و بدون حرکت دینامیکی و درونی است

«با اینکه آن کوهها به مانند ابر
در پیشروی و رشد  درونی است».

آیه در صدد بیان واقعیتی  است که
مردم عموما" در باره آن برداشت نا صحیحی دارند و آن واقعیت  این است که می پندارند 
کوهها  از جماد ات  اند و رشدونموی  ندارندو خود ما هم می بینیم  وقتی مردم می
خواهند مثالی برای شئی خالی از رشد بیاورند حجر و سنگ را مثال می آورند.

قران برای توجه دادن به این بر
داشت غلط و تصحیح آن می فرماید آن طوری که می اندیشید که کوهها  جامد و بدون رشدند 
نیست بلکه کوهها  هم رشدو نمو دارند و رشدو نمو آنها هم خیلی سریع است.

امروزه هم در رشته زمین شناسی  به
این واقعیت آشنا می شویم که تکون جمادات و معادن  نیز احتیاج به گذشت دورانی طولانی
دارد و چه بسیار از معادن و یا احجار کریمه که فعلا" دوره خاصی را می گذرانند و
برای رسیدن به مرحله کمال(و رسیدن)احتیاج به گذشت زمان دارند.

و در جای دیگر از قران می بینیم
که صریحا" به نمو زمین اشاره می نماید و می فر ماید «و اذا

انزلنا علیها  الماءاهتزت و ربت و
انبتت من کل  زوج  بهیج»

جالب تر از این  نکته ای است که
در دنباله آیه  آمده است که پس از بیان حرکت درونی و جوهری  جبال می فرماید
:

«صنع الله الذی  اتقن  کل شئ»یعنی
این حرکت درونی نمو جبال ،صنع و سازندگی  خداست که به وسیله آن ،هر چیزی را اتقان و
استحکام سازمان بخشیده است یعنی اتقا ن ،استحکام ،نمو ،رشد و تحول هر چیزی به وسیله
همین حرکت است و به سخنی دیگر :

آیه به دنبال حرکت  کوهها قانون و
کبرائی کلی بدست داده است و آن قانون این است که صنع ،سازندگی و حرکت است که به
اشیاءسر و سامان داده و اتقان و استحکام  بخشیده است و کوهها از صغریات و مصادیق
همین کبری و قانون کلی می باشند.

ب-در سوره ق رآیه :15- آمده است
«افعیینا با لخلق الاول بل هم فی لبس من خلق جدید»

آیه در سیاق و دنباله آیات 
دیگریاست که درآن ،مقاله جمعی رابازگو می کند که به خاطر کافر کیشی  و به منظور تهی
کردن  شانه از زیر بار مسئولیت های  خدایی در تلاش و کوششی سخت می بودند

که بنیاد و شالوده مسئولیتها
(بقاءانسان) را سست کنند و انذار انبیای  مبعوث از طرف حق ووعد و عید آنها  را
ابطال کنند می گفتند «هذا شئی عجیب اذا متنا  و کنا ترا با ذلک رجع
بعید».

این (انذار پیامبران در مورد عذاب
اخروی)چیز عجیبی است !آیا آنگاه که مردیم و شدیم خاک !این باز  گشت دور از عقلی
است.

قران برای ابطال استعبادآنها
،ابتدا یک سلسله از حرکات  تکاملی  جهان را توضیح می دهد «آیا نگاه به آسمان و کرات
نمی کنید که چگونه آفریدیم آنها را و هیچ خلل و نقصی در آنها نیست ؟

زمین را گسترش دادیم (و آماده
برای زیستن نمودیم ،و کوها را برآن افکندیم و رویاندیم  در زمین از هر جفتی گیاهی
شاداب  را»و سپس می فرماید :آیا مادر آفرینش نخستین  جهان (و حرکات تکاملی آن)به
مشقت و درد سر افتادیم؟

(تا در آفرینش بعدی آنها به زحمت
افتیم)بلکه خود اینان (اشکال کنندگان و ناباوران )هر آن در پو ششی  از خلقت جدید ند
و هر آن نوع تازه ای از آفرینش  رادارند

(یعنی آنها با کوته بینی ،خود و
جهان را ایستا و در ال وقفه می بینند با اینکه هر آن در حرکتند و مراحل وجود را طی
می کنند).

قران با بلاغتی شگفت آور در چند
کلمه و چند حرکت  جر:که بیان تنوع می کند) حرکت جوهری  را به اضافه وحدت حافظ کثرات
(که در نتیجه چهاردهم و آخر فصل وحدت جهان بیان شد) با کلمه«هم»بیان می
کند.

ارائه دادن این مساءله
دقیق در قرن ششم میلادی ،آن هم از سابقه تاریخی فلسفه ،بسی شگفت آور و مبین آنست که
آفریننده قران همان آفریننده طبیعت است.

آیه به وسیله اثبات حرکت عمومی
جهان و حرکت پیوسته انسانها استدلال می کند که این تعجب و شگفتی از بازگشت دو باره
،بی جا و بی مورد است.

برای اینکه حرکت در جهان ادامه
دارد و انسان هم حرکت روحیش متوقف نمی شود تا آنکه به جهان دیگر رسد و حشر و نشر
تحقق پیدا کند ودر دنباله آیه می فرماید:

«و جاءت سکره الموت بالحق ذلک ما
کنت منه تحید –و نفخ فی الصور ذالکیوم الوعید-و جاءت کل نفس معها سائق و شهید –لقد
کنت فی غفله من هذا فکشفناعنک  غطاءک فبصرک الیوم حدید»

آری موت نابودی نیست دنباله حرکت
عمومی جهان است و استثنایی بر حرکت قانون حرکت نیست .

موت بسان بیهوشی موقتی است .  
وقفه و سکون نسبی است .  نفس فانی  نمی شود و باقی است و در روز موعود تجلی می کند
محرک و راننده ای اورا به وعده گاه می رساند .کردو کارش مشهود و گواهش در آستین است
.

در آن هنگام باور گفته می شود
:براستی که در غفلت و بیهوشی بودی از این (بقاءو حشر و نشر) این بیهوشی و غفلت که
چون پرده چشم ،هوش و خرد ت را پو شیده بود برداشتیم  و چشمانت در این روز سخت تیز
بین است . نادیدنها را می بیند و نا باوریها را باور می نماید. ولی حکمت فلسفه
،اندرز وموعظه ، نصح وخیر اندیشی همه کس را زمینه پذیرش نباشد بلکه « ان فی ذالک
لذکری لمن کان له القلب اوالقی السمع وهو شهید» . باتوجه به محتوای آیات روشن شد که
اولا منظور از تبیین حرکات تکاملی درقرآن ، اثبات مسئله ای است که برای مردم جنبه
حیاتی دارد ودر زندگی آنها دارای تاثیر بسزایی است وآن تبیین ریشه وپایه مسئولیت
انسانهاست وریشه آن بقای روح است نه منظور بیان یک مسئله علمی ویا فلسفی خشک،بدون
اثر اجتماعی. وثانیا : بقاء روح ومسئله قیامت ورستاخیز یک مسئله استثنایی جدا
ازقوانین طبیعی نیست بلکه دست آورد حرکت وادامه تکامل است.

 کتاب:
حرکت طبیعی/ عبدالرحیم ربانی شیرازی